
فيلم هاي مهم
* اتوبوسي به نام هوس ( 1951 ) وقتي براندو در برادوي اين نمايش را اجرا كرد، نقش استنلي كوالسكي به يك پديدة ملي تبديل شد. در رسيون سينمايي، هنرنمايي طبيعي و ضمناً با مزه اش در قالب شخصيت آدم لاتي كه زندگي خواهر زن اش (ويوين لي ) را نابود مي كند. در عالم بازيگري انقلابي به وجود آورد كه وي را به شمايلي تبديل كرد.
* در بارانداز ( 1954 ): براندو در يك هنر نمايي اسطوره اي ديگر، به توصيف سرخوردگي هاي سر كوب شدة بوكسوري مي پردازد كه به يك هوشياري اخلاقي دست يافته؛ بوكسوري كه حالا به يك كارگر بارانداز تبديل شده ون زندگي خود را با شهادت عليه مافيا، به خاطر مي اندازد.
* پدر خوانده ( 1972 ) براندو پس از چند سال حاشيه نشيني با ايفاي نقش دُن كورلئونه، يك سر دسته مافيايي و پدر آل پاچينو جيمز كان و پدر خاندة رابرت دووال، دوباره در اوج نشست؛ ضمن آن كه بي شك قبل از آن، با هنرنمايي هاي پيشين خود، بر سبك بازيگري بازيگران جوان فيلم نيز تأثير گذاشته بود.
* آخرين تانگو در پاريس ( 1972 ): براندو در اين فيلم تلخ و پر تنش به شدت از وقايع و حساسيت هاي شخصي اش بهره گرفت و به خصوص در صحنه اي، در يك تك گويي طولاني، توصيفي از شخصيت مادرش ارائه داد كه بعده ها خودش آن را « مغذب كننده » و منتقدها « درخشان » توصيف اش كردند.
* اينك آخر الزمان ( 1979 ): فرانسيس فورد كاپولا كه تاز براندو را كشيد و ازاو بزاي ايفاي نقش كورتز، يك فرمانده سابق دعوت كرد، با ديدن براندوي 130 كيلويي در سر صحنه شوكه شد؛ و با اين وجود اجازه داد كه براندو صحنه آخر فيلم را بداهه پردازنده بازي كند ؛ اجرايي كه با توجه به تمام حسن ها و امتيازاتش، نمايان گر زياده روي هاي براندو در آخرين سالهاي زندگي حرفه اي اش است.
پشت صحنه ها
* موفقيت هاي اوليه براندو، استاندارد جديدي در زمينة بازيگري براي نسل هاي بعدي به وجود آورد. در بين بازيگراني كه رد پاي او را به منزلة يك شورشي پر احساس دنبال كردند، پل نيومن، جيمز دين ( كه حتي برخي از جنبه هاي خصوصي زندگي براندو را نيز تقليد كرد) استيو مك كوئين و وارن بيتي قابل ذكرند. سال ها بعد جك نيكلسون گفت:« همه ما فرزندان براندو هستيم. »
* بر خلاف ادعاهايي كه شد براندون ديالوگ هايش را در صحنه تاكسي در بارنداز ( 1954 ) بداهه پردازانه ادا نكرد؛ هر وقت هم خواست چيزهايي به ديالوگ اش بيافزايد، اليا كازان ( كارگردان فيلم ) جلويش را گرفت.
* براندو با هر دو بازيگر زني كه در ورسيون هاي مختلف شورش در كشتي بونتي بازي كرده بودند، ازدواج كرد. او ابتدا با موتيا كاستنادا آشنا شد كه در ورسيون سال 1935 در مقابل كلارك گيبل بازي كرده بود. وي زماني كه به خاطر زنده با زاپاتا براي انجام تحقيقات به مكزيك رفته بود، با او آشنا شد. براندو، تاريتا تارليپايا ـ همبازي اش را درنسخه 1962 فيلم ـ موقع انتخاب بازيگرها ملاقات كرد كه آن هم به رابطه اي طولاني و پرفراز و نشيب منجر گرديد.
* موقع پخش جوايز اسكار، براندو زني به نام « ساچين پر كوچولو » را روي صحنه فرستاد تا جايزه اسكارش را به خاطر پدرخوانده (1972 ) رد كند. اگر چه خبرنگاران ادعا كردند كه وي زني است مكزيكي به نام ماريا كروز، ولبي او در واقع يك آپاچي دو رگه بود و موقع فعاليت در جنبش دفاع از حقوق مدني سرخپوستان آمريكا، اسم « پر كوچولو » را روي خودش گذاشته بود. پس از پايان مراسم، در پاركينگ « چاينيز تيه تر » از سوي كنجكاوان محاصره شد، بعداً از سوي FBI مورد شناسايي و تحقيق قرار گرفت و در نهايت نيز پس از جنجالي كه ايجاد شده بود برايش دردسر ايجاد كرد كه به روان درماني نياز پيدا كرد.
* در بسياري از فيلم هاي متأخرش، براندو از حفظ كردن ديالوگ هايش سرباز مي زد؛ و به مقواهاي بزرگي كه ديالوگ ها را برايش روي آنها مي نوشتند و يا دستياري كه ديالوگ ها را به او مي رساند، وابسته بود. او ادعا مي كرد كه چنيني روشي باعث مي شود هنر نمايي اش تر و تازه جلوه كند؛ « چون آدم واقعي به ندرت چيزي را كه به زبان مي آورند، حفظ مي كنند.»
* قبل از چاق شدن شديدش در سال هاي آخر زندگي نيز براندو به خاطر پر خوري هاي افراطي اش شهرت داشت و غالبا مي خواست كه در فيلم ها پيراهن اش را آزاد بگذارند و توي شلوار نكند. خيلي اوقات به يك ساندويچ فروشي در حومه لس آنجلس مي رفت و شش تايي « هات داگ » مي بلعيد، وقتي همسرش موويتا متوجه شد كه يخچال خانه شب ها مورد هجوم قرار مي گيرد، قفلي به درش زد ولي هنگامي كه پس از چندي پي برد كه قفل را شكسته اند و غذاهاي بيشتري نا پديد شده است، يكي از پيشخدمت ها توضيح داد كه كار، كار مارلون براندو، آقاي خانه است.
براندو يكي ديگر از چهره هاي اصلي سينماي آمريكاست كه در دهة 1950 با رويكرد جديد و شخصي تري وارد ميدان شدند. با آن كه وي هيچ گاه خود را يك بازيگر پير و سبك « متد » تلقي نمي كرد ولي به هر حال نزد استلا آدلر، مربي بازيگري نيويوركي آموزش ديد كه به او ياد داد با تقلب زدن به خاطرات الهام بخش گذشته اش،يك بازي واقعي ارائه دهد. فرزند پدري و مادر مشكل دار، وي خودش نيز بسيار از آن مسكلات و عصيبت را به ارث برده بود. براندو بازيگري را در واقع براي كمك به مادرش آغاز كرد كه در گرداب اعتياد غرق شده بود، او در سال 1943 به اتفاق خواهر بازيگرش جوسلين، به نيويورك رفت و در نمايش هاي مامان را به خاطر مي آورم و اتوبوسي به نام هوس بازي هاي چشميري ارائه داد و سپس با مردان ( 1950 ) در نقش يك سرباز كهنه كار مفلوج، حرفه سينمايي اش را آغاز نمود، هنرنمايي اش با استقبال روبرو شد ولي فيلمي كه جايي برايش در عالم سينما باز كرد، و رسيون سينمايي اتوبوسي به نام هوس
( 1951 ) بود؛ او در اين فيلم در نقش استنلي كوالسكي حضوري تهديد آميز در مقابل شخصيت بلانش دوبوآ ( ويوين لي ) داشت. اگر چه طرز حرف زدن طبيعي اش را در بسياري از موارد دست مي انداختند و آن را « من من كردن » صرف توصيف مي كردند و سبك لباس پوشيدن اش را به مسخره « مكتب زير پيراهني هاي پاره » مي ناميدند ولي بعدا در نقش مارك آنتوني در ورسيون سينمايي جوليوس سزار ( 1953 ) قابليت گسترده بازيگري اش را به نمايش گذاشت. در سال هاي 1950،يعني در دوران طلايي بازيگري اش بود كه به خاطر در بارنداز
( 1954 ) اسكاري گرفت. ولي در دهة 1960 ادا و اطوارهاي سر صحنه اش، به خصوص موقع فيلمبرداري شورش در كشتي بونتي ( 1962 ) و جنجال هايي كه در خارج از صحنة فيلمبرداري به راه انداخت، باعث شد همه جا نوشته و گفته شود كه او استعدادش را ضايع مي كند. اما وقتي فرانسيس فورد كاپولاي جوان با تلاش فراوان روساي استوديوها را راضي كرد تا بتواند او را در نقش مايكل كورلئونه در پدرخوانده ( 1972 ) به كار گيرد، زندگي حرفه اي براندو و نيز احيا شد و جان گرفت. اگر چه استوديو براي اين نقش از براندو تست گرفته بود ولي خودش با شور و اشتياق شخصيت اش را ساخت و چنان بازي درخشاني ارائه داد كه دومين اسكارن صيب اش شد. موقع مراسم اسكار، او با فرستادن زني سرخپوست به جاي خود، هاليوودي را رنجاند ولي بدين ترتيب اعتراض خود را به تصوير كليشه اي سرخپوستان در فيلم هاي آمريكايي به جهانيان نشان داد؛ اما جالب است كه همين اقدام براندو محبوبيت وي را در نظر خواهي ها بالا برد واز او ستاره اي گيشه ساز و گران قيمت ساخت. در همان زمان براندو رفته رفته، اشتياق اش را به بازيگري از دست داد. پس از هنرنمايي اش در آخرين تانگو در پاريس ( 1972 ) ـ كه مي گويند بخش هايي از آن حالتي اتوبيوگرافيك داشت ـ و دستمزدي هنگفت براي حضوري كوتاه در سوپر من ( 1978 )، براندو حدودا به طور كامل از دنياي بازيگري كنار كشيد. پس از آن معدود بازگشت هايش بر روي پرده سينما، به خبر اول رسانه ها تبديل گرديد ولي مبارزه اش با چاقي بيش از حد و مشكلات خانوادگي نيز به همان اندازه وي را به سوژه مورد علاقه رسانه تبديل نمود. او قبل از مرگ صدايش را براي فيلم انيميشني Big Bug Man (2006 ) ضبط كرد. در اين فيلم كه دو سال پس از مرگ اش به نمايش در آمد، براندو در نقش خانم « ساور »، مالك يك كارخانة شكلات سازي حرف زده است.

نظرات شما عزیزان: